یک دانشجوی پزشکی

A doctor is a student till he dies

یک دانشجوی پزشکی

A doctor is a student till he dies

جمعه, ۹ شهریور ۱۴۰۳، ۱۰:۲۹ ب.ظ

صرفا خاطره

مواجه شدن با ادمی بعد از سالهای خیلی زیاد حس متفاوتی داره

من سال ۹۰ بود که کوهنورد شدم

بصورت خیلی جدی و هر هفته با گروه کوهنوردی ! تابستون زمستون .معمولا درون استانی و صبح جمعه که تا عصر برگشته باشیم که به درس و مشقم هم برسم

این گروه یه سرپرست و جانشین خیلی مقید و مذهبی داشت و قاعدتا شئونات خیلی رعایت میشد. میانگین سن نفرات گروه ۴۵ سال بود . من فنچ بودم بینشون

یه دوستی داشتم - مثلا غلامرضا - که بنده خدا نه قیافه داشت نه پول حتی بعید میدونم دیپلم رو هم گرفتا بود یا نه . بعدا فهمیدم که دوقطبی هم هست .از من چند سالی بزرگتر بود بچه پایین شهر . پایه ی کوهنوردی سنگین . بسیار لاغر اما استقامت خیلی زیاد .هرکی قیافش رو میدید حاضر بود بنویسه و امضا کنه که این پسر شیشه میکشه همه اینا رو گفتم این رو هم بگم که خیلی با معرفت و لوطی صفت بود

من و غلامرضا از طریق یه دوست مشترک با هم اشنا شدیم و از اونجا با هم وارد راه بی پایان کوهنوردی و این گروه شدیم

غلامرضا با یه دختره از بچه های کوه بصورت مخفیانه دوست شد . خدایی در حد هم بودن .هر دو از خانواده های پرجمعیت قیافه شون هم در حد هم بود مثلا اسمش باشه سکینه

.

دورادور میدونستم که غلامرضا با سکینه دوستن توی کوه میدیدم که سعی میکنن نزدیک هم راه برن و حرف بزنن اما یادتون باشه مذهب از گروه چکه میکرد

غلامرضا به من چیزی نگفت منم به روی خودم نمیاوردم بقیه هم کور نبودن میفهمیدن...

شاید شیش ماه یا یک سال گذشت یهو رابطه شون ترکید . سکینه کنار پیرمردهای گروه راه میرفت و باهاشون صبحونه میخورد حتی برنامه های خارج استانی رو باهاشون میرفت

 غلامرضا تو خودش فرو رفت

وسط این هاگیرواگیر بابای غلامرضا مرد 

غلامرضا قاطی کرد . منزوی شد حتز از داداشش شنیدم یه دوره بستری هم شده دپاکین و لیتیوم و چندتا انتی سایکوتیک هم بهش داده بودن

کم کم رو پا شد اما اون غلامرضای قبل نشد منم اینترن بودم و تقریبا به ندرت کوه میرفتم

فارغ‌التحصیل شدم و شاید سالی یه بار هم از غلامرضا خبر نداشتم

چهارشنبه ای که گذشت سکینه رو توی یه کلینیک نسبتا لاکچری بالاشهر تو تهران دیدم

اومد زیر دست من و در حینی که واسش کار انجام میدادم پرسید شما همون فلانی هستین که فلان شهر کوه میومد؟ گفتم آره . گفت منو یادتون میاد ؟ گفتم با جزئیات

شروع کرد به احوال پرسی و چقدر دلمون تنگ شده بود و با فلانی و فلانی یادتون میکنیم و این  حرفا . منم مثل برج زهر مار نگاهش میکردم

سکینه مال این جاها نبود . این دختر نه تنها هشتش گرو نهش بود که حتی شیشش از پنجش باج میگرفت . کار زیبایی لاکچری به انضمام خواهراش تو تهران؟

هنوز به اندازه ی قدیم قیافش درب و داغون بود

باشه به من ربطی نداره ولی از این موجود آب زیر کاه اصلا بعید نیس که شوگر زده باشه و از همون پیرمردهای گروه به نون و نوایی رسیده باشه. 

آیا من ازش کینه دارم ؟ تقریبا . اصلا به من ربطی نداشت جون با من خیلی صنمی نداشت ماجرا مال بیش از ۱۲-۱۳ سال پیشه اما من یادمه

کارش رو انجام دادم و فرستادمش بره . سر مریض بعدی بودم که از منشی اجازه گرفت و اومد خداحافظی کرد و رفت و من همچنان اخمام تو هم بود

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۳/۰۶/۰۹
مهربان

نظرات (۳)

۱۱ شهریور ۰۳ ، ۲۰:۰۰ معلوم الحال

غلامرضای قصه چی شد؟‌ من هنوز تو فکر غلامرضام تا سکینه سه دست!

پاسخ:
غلامرضا رو سالهاست ندیدم
یه سال هم بیشتره که حرف نزدم باهاش
فک کنم هنوز مجرده و با توجه به وضعیت روانش اگا مجرد بمونه بهتره

حتی استعداد اینکارم ندارم

درسته کار مزخرفیه ولی بنظرم توانایی خاصی می‌طلبه 

چه سکینه هایی که از غلام رضاها گذشتند بخاطر رفاه 

و چه غلام رضا هایی که بعد از سکینه ها دیگه آدم قبلی نشدن 

پاسخ:
اومدم بگم آسونه دیدم نه
باید بدونی کی رو بدی کی پس بزنی
خلاصه که سکینه ی داستان ما ، خودش و خونواده ش رو از خاک بلند کرد
۲۶ آبان ۰۳ ، ۲۲:۵۸ سی سی سابق

سکینه خودش و خوانواده اش رو از خاک بلند کرد ...وای خیلی خنده دار بوداین جمله ات🤣

این چه اسمی بود آخه براش گذاشتی 🤣🤣

پاسخ:
این اصطلاح رو از یکی از همکارا شنیدم 
نمیخام کسی متوجه بشه از کی نوشتم به خاط همین یه اسم کمتر متداول انتخاب کردم
ممکنه یه اشنا بخونه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">