یک دانشجوی پزشکی

A doctor is a student till he dies

یک دانشجوی پزشکی

A doctor is a student till he dies

چهارشنبه, ۱۶ آذر ۱۴۰۱، ۰۱:۰۵ ق.ظ

لاف در غریبی یا چی

پرده ی اول 

با همکارم وسط خیابون راه می‌رفتیم گفتم می‌دونی در مورد این شهر چیو دوست دارم ؟ اینکه هیچکس نمیشناستت و میتونم فارغ از چیزی که سرکار هستم فان باشم و دلقک بازی در بیارم 

پرده دوم دوساعت بعد چند خیابون اونور تر

من رو به دستفروش کنار خیابون : سلطان این قابلمه چند ؟

دستفروش : ۱۵۰ 

یهو یه عابر که اونم داشت مایملک به حراج گذاشته شده ی فروشنده رو نگاه میکرد بهم گفت میشه یه سوال بپرسم ؟

من پس از قورت دادن آب دهان : بفرمایین در خدمتم

رهگذر : اسم شما مهربان ه ؟ 

من : یا خدا ! بله چطور ؟

رهگذر : شما دوست کلبعلی هستین ؟ 

من : کلبعلی ؟کدوم کلبعلی ؟ ( با استایل قیصر بخونین )

رهگذر با نیش باز : همونی که تو فلان شهر با هم خدمت میکردین ، از رو عکساتون شناختمتون

من : یا ابلفضل ! کلیه خاطرات ، روایات و نقل قول هایی که از طرف من گفته شده نظر شخصی خود کلبعلیه و من قویا رد میکنم 

رهگذر با خنده : به جز خوبی چیزی نگفته

من : خدا رو شکر اما همونم تکذیب میکنم ، شما دوستش هستین ؟

اینجا قیافه ی رهگذر تو هم رفت و من مثل هاپو بابت پرسیدن سوالم پشیمون شدم ، گفت همون زمان ها حدود چهار سال با هم بودیم 

 به خاطر این سوال آخریه اطاله ی کلام رو جایز نشمردم و یادم نیست چجوری خداحافظی کردم و جیم شدم اما هنوز کرک و پشمم بابت این واقعه ریخته 

تا من باشم در مورد ناشناس بودن رو‌ منبر نرم

 

 

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱/۰۹/۱۶
مهربان

نظرات (۵)

اصلا ناشناس بودن تو شهر و اینطوری گشتن تو خیابونا و بازار فی الواقع یکی از لذت های بهشتیه😊

منم همچنان سعی در حفظ این وضعیت دارم البته که پیش بعضیا لو رفتم و همچنان بعضیارو با غریبه بودن تو شهر سرکار گذاشتم😂

بعد از سالها خاموش خوان بودن وبلاگتون، سرانجام سلام آقای دکتر.

 

پاسخ:
سلام خوش اومدین
آره ناشناس بودن خوبه خوش میگذره
بعضیا یه انتظارات بیجایی دارن از آدم مثلا باشخصیت رفتار کردن واسه من خیلی سخته
۱۶ آذر ۰۱ ، ۰۹:۱۹ ربولی حسن کور

سلام

عجب حافظه ای داشته که دوست دوران سربازی دوست سابقشو از روی عکسهاش شناخته!

پاسخ:
سلام
اون دوست بزرگوار بیشتر وقتش رو پیش من میگذروند چون جاساز موبایلش تو اتاق پزشک بود !
قاعدتا بیشتر خاطرات و عکساش هم پیش من بود

دقیقا منم تو تهران یکنفر رو که همو میشناختیم 4 بار در فواصل زمانی چند ساله دیدم.. خیلی عجیبه.. جالبش اینجاست من از اون آدم فراری بودم ولی اون علاقه داشت به من.. محل های زندگی مون هم شمال غرب تهران و شمال شرق تهران بود.. تقریبا هیچ ربطی نداشت محل عبور مرور روزمره مون

 

دنیا جای کوچیکیه.. 

پاسخ:
ای مرفهین بی درد شمال شهر نشین
خدایی یه فرد خاص رو بصورت اتفاقی چند بار دیدن عجیبه ها اونم تو تهران

واااای:))))) عااالی بود :)) 

و بدین شکله من هیچ وقت از خوب بودن چیزی تعریف نمی کنم و اطرافیانمم ازین کار منع می کنم 

 

ولی خداییش حافظه تصویریش عجیب بوده ‌‌..!

پاسخ:
شب که رفتم خونه به دوست پسر سابقش پیام دادم و ماجرا رو گفتم  
گفت عجب حافظه ای داره چجوری بعد این همه وقت یادش مونده
۲۱ آذر ۰۱ ، ۲۱:۴۸ ربولی حسن کور

به دوست پسر سابقش پیام دادین؟

مگه دختر بود؟

پاسخ:
آره دکتر 🙂

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">