کی میدونه ۱۹ شهریور چه روزیه
ساعت سه صبح بود . نشستم تو ماشین و گفتم آآآخ پیر شدیم ...هیچکی هم بهمون نگفت بابا
صداشو بچه گونه کرد و گفت بابا بابا .لبخند زدم و با صدای کشداری گفتم جااااانم بابا
خندید و گفت ماها یه مشت پیر سینگل توی خانه ی سالمندان میشیم
گفتم بعیده من پیریم رو ببینم
پوکرفیس شد گفت میخوای حرف بزنی ؟ درسته که من همیشه ناله م و دارم غر میزنم اما میتونم گوش کنم
گفتم ولش کن . همونجوری که تا اینجاش گذشت بقیه ش هم میگذره