قدیم ندیما که شیفت بیمارستان و اورژانس میدادم شبها گوشیم رو سایلنت نمیکردم(حتی وقتی کشیک نبودم) اما الان که دیگه درمانگاه نشین شدم شبا با خیال اسوده میخوابم .منتها به واسطه ی اینکه صبح خیلی زود بیدار میشم شبا مثل مرغ زود خوابم میبره
اونشب قبل از اینکه گوشیم روسایلنت کنم خوابم برده بود . دوازده دیدم یه دوست نسبتا قدیمی داره زنگ میزنه (اخرین تماسش حدود شیش ماه پیش بود همین ساعتها در مورد تداخل الکل و فلوکستین)
خوبی؟ با بچه ها جمع بودیم خونه ی من ؛ یه ذره گل کشیدیم یکی از بچه ها فاز بد گرفته ، رفته بالا پایینم نمیاد .گیر داده منو ببرین دکتر دارم میمیرم . میشه بیای ؟
چشه حالا؟ یه سری چیزا گفت تهش هم گفت خودمم یه کم بالام نمیتونم مدیریت کنم
گفتم لوکیشن بفرست با اسنپ میام
هنوز دستگیرم نشده بود که اوضاع از چه قراره
مامانم بیدار بود ، گفتم بچه ها کار دست خودشون دادن و اور دوز کردن برم ببینم چه خبره . گفت چجور ادمایی هستن؟ گفتم یکیشونو میدونم سابقه کیفری و حبس داره . گفت مواظب باش
کیفم ، دستگاه فشار و چندقلم دارو برداشتم
خونه ی فوق العاده نامرتب ، تاریک و کثیفی بود .پاکتهای سیگار دورتا دور اتاق ریخته بود
حدود 40 ساله ؛ مادر دو فرزند ، بدون بیماری زمینه ای یا مصرف داروی اعصاب و روان . گفتم فقط گل؟ گفت اره با سیگار اما زیاد کشیدیم. بار اولشه ؟ نه
گفتم دور و برش رو خلوت کنین . یکیشون رفت تو اشپزخونه مشغول اشپزی شد بقیه شون همونجا نشستن مثل جغد به من زل زدن
چندتا معاینه کوچیک که دیدم خبر خاصی نیست
نشستم جلوش پرسیدم خوبی؟
گفت من مرده بودم . روحم رو دیدم از بدنم جدا شد . از بالا بقیه رو میدیدم . اما دوباره برگشتم . تقصیر ایناس
گفتم :خب الان که زنده ای . دیگه چیکارا کردی؟ میدونی الان کجایی؟
تو دکتری ؟ میخواستم بهش تیکه بندازم اما دیدم توان درک و تحلیلش رو نداره .گفتم اره
من دارم میمیرم ؟
نه هنوز
دیوونه چی؟
نه اونم نمیشی
از کجا میدونی ؟
چون من دکترم
سوالاتش رو بهت زده و مثل عقب مونده ها میپرسید
این وسطا حضار هم نظریه پرتاب میکرد
مطمینی من نمردم؟.
دستشو گرفتم دست منو حس میکنی ؟
آره
پس نمردی .
اما شاید دیوونه شدم .
دست منو فشار بده
خب دیدی تونستی دستمو فشار بدی یعنی دستور رو اجرا میکنی و دیوونه نشدی
بچه هام مادر دیوونه نمیخان . اگه دیگه دوسم نداشته باشن چی؟
اما تو که دیونه نمیشی .
گفت آره بعد سرش رو انداخت پایین و چند دقیقه ای به سکوت گذشت
صاحب مجلس که بالاسر من وایساده بود گفت آخی داره با ترس هاش مواجه میشه .اول ترس از مرگ بعد دیوونگی حالا هم دوست داشته نشدن . بعد رفت بیمار ! رو بغل کرد
نهههه نهههه نهههههه بیمار یهو آب روغن قاطی کرد فریاد زنان گفت من دارم دیوونه میشم چرا منو نمیبرین دکتر ؟
صابخونه گفت خب مثل اینکه تر زدم .
بهش گفتم میری بیرون یا با چک و لگد بیرونت کنم ؟
صابخونه :منم میخوام یاد بگیرم خب . گفتم برو حالا وقتش نیس
هر پنج دقیقه سوالا رو میپرسید
خلاصه که تا سه و نیم طول کشید اوردمش پایین .
بیمار رو سپردم دست رفیقاش که برگردم خونه ؛ طی بیست دقیقه اونقدر دستش انداختن و سر به سرش گذاشتن میخواستن جرات حقیقت بازی کنن که دوباره قاطی کرد
هیچی دیگه موندم و سیکل سوالات هر چند دقیقه تکرار شد تا 6 صبح که خوابش برد
.
پ ن یک : میشد بهش دارو بدم اما اگه الکل یا مخدر باهاش مصرف کرده بود اوضاع خیلی خراب میشد و اونجا هم امکانات بیمارستانی یا درمانگاهی موجود نبود
پ ن دو : یک درصد ازافرادی که حتی یه بار گل مصرف میکنن دچار جنون برگشت ناپذیر میشن عارضه ش هم مستقل از میزان مصرفه
پ ن سه : همتون با هم گل نزنین یکی مصرف نکنه که اگه کسی حالش بد شد ببرتش بیمارستان
پ ن چهار : کلا گل نزنین یه چیزایی هست که لذتش میره اما مسئولیتش میمونه